سلام بر همه
باز هم دوست دارم دوبیتی بنویسم هرچند که اصلااوضاع خوبی ندارم ولی یه کاریش میکنم:
ای غصه مرا دار زدی خسته نباشی
آتش به شب تار زدی خسته نباشی
ای غصه دمت گرم که در لحظه شادی
بارگ رگ من تار زدی خسته نباشی
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
عاشقی را شرط اول ناله و فریاد نیست
تاکسی ازجان شیرین نگذردفرهادنیست
عاشقی مقدور هر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
ای شب به پاس صحبت دیرین خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه میکشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند بشتابد به یاریم